بحران سكوت...


¦ 42 نظرات

سکوت‌ آب‌ مى‌تواند
خشکى‌ باشد و فرياد عطش
‌سکوت‌ گندم‌ مى‌تواند
گرسنگى‌ باشد و غريو پيروزمند قحط
‌همچنان‌ که‌ سکوت‌ آفتاب
‌ظلمات‌ است
‌اما سکوت‌ آدمى
‌فقدان‌ جهان‌ و خداست

غريو را تصوير کن
‌عصر مرا
در منحنى‌ تازيانه‌ به‌ نيش‌خط‌ِ رنج
‌همسايه‌ى‌ مرا
بيگانه‌ با اميد و خدا
و حرمت‌ ما را
که‌ به‌ دينار و درم‌ بر کشيده‌اند و فروخته
‌تمام‌ الفاظ‌ جهان‌ را در اختيار
داشتيم‌ و آن‌ نگفتيم
‌که‌ به‌کار آيد
چرا که‌ تنها يک‌ سخن
‌در ميانه‌ نبود
آزادى
‌ما نگفتيم
‌تو تصويرش‌ کن... شاملو


-------------------------------------------------------------------------------------------------

پوپر و آخر الزمانی احمدی نژادی 2


¦ 33 نظرات

پوپر میان دو نوع عرفان تمییز قائل می‌شود: عرفانی که وارد سیاست می‌شود و بر اساس آن حق ویژه‌ای برای حکومت به افرادی داده می‌شود که بنا بر ادعا موید به الطاف الهی و روح‌القدس‌اند. این نوع عرفان به استبداد می‌انجامد.

نوع دیگر عرفان، عرفانی است که در هنر و شعر و موسیقی و ادبیات خود را نشان می‌دهد. چنین عرفانی منافاتی با آزادی‌خواهی ندارد. پوپر معتقد است تاریخ‌باوری معمولاً با عرفانِ سیاست‌زده‌ی نوع اول هم‌راه است و از آن مشروعیت کسب می‌کند. اتفاقاً احمدی‌نژادیسم و مصباحیسم هم با نوعی عرفانِ آمیخته به سیاست هم‌راه‌اند و از آن کسب مشروعیت می‌کنند و از این رو منافی عقل‌گرایی انتقادی است.

داستان هاله‌ی نور احمدی‌نژاد در یکی از سفرهای قبلی‌اش به نیویورک و نقل آن به آقای جوادی آملی را در اثبات آمیختگی عرفان و سیاست در تفکر احمدی‌نژاد به یاد آورید. اعتقاد به هاله‌ی نور تنها در بستر نوع خاصی از عرفان شکل می‌گیرد که در آن کرامات خاصی به افرادی که مرتبط با امام زمان‌اند نسبت داده می‌شود.

بر این اساس احمدی‌نژاد خود را در نقش منجی‌ای می‌بیند که برای ظهور منجی بزرگ‌تر (امام زمان) مقدمه‌سازی می‌کند. آمیختگی نوعی عرفان با سیاست در تفکر مصباح هم به‌راحتی با مطالعه‌ی آثار او قابل فهم است.

مصباح یزدی هم احمدی‌نژاد را برگزیده می‌داند. در کتاب «گفتمان مصباح» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ شده، مصباح یزدی با واسطه از قول شخصی که احمدی‌نژاد را نمی‌شناخته نقل می‌کند که قبل از انتخابات ریاست جمهوری نهم شب بیست‌ و سوم ماه رمضان در حال احیا، پیش از نیمه‌شب به خواب می‌رود. در خواب به او ندا می‌شود که بلند شو برای [ریاست جمهوری] احمدی‌نژاد دعا کن، وجود مقدس ولی‌عصر (عج) دارند برای [ریاست جمهوری] احمدی‌نژاد دعا می‌کنند.

احمدی‌نژاد معتقد به نزدیک‌بودن زمان سقوط سرمایه‌داری جهانی و صهیونیسم است. پوپر اما معتقد است نه با علم و نه با هیچ ابزاری مِن‌جمله دین نمی‌توان به پیش‌بینی آینده‌ی تاریخ پرداخت، چراکه آینده کاملا به اراده‌ی ما انسان‌ها بستگی دارد و پیش‌بینی‌ناشدنی است.

از این منظر می‌توان او را منتقد پیش‌گوییِ آخرالزمانیِ آینده‌ی جهان دانست. آخرالزمان‌گرایان برای پیش‌بینی زمان ظهور و نشان‌دادن ارتباط میان خود و امام زمان گاه‌به‌گاه به روایات موسوم به علایم ظهور در میان کتب حدیث شیعه استناد می‌کنند و علایم آخرالزمان در آن روایات را به شرایط روز ایران و قدرت‌های جهانی تطبیق می‌دهند و از نزدیک‌بودن ظهور خبر می‌دهند.

به عنوان نمونه، برخی از آن‌ها قائل به این‌همانی سید خراسانی روایات آخرالزمان با رهبر کنونی جمهوری اسلامی هستند. احمدی‌نژاد صریحاً بارها مستقیم یا غیرمستقیم اشاره کرده که دولت او مقدمه‌‌چین ظهور امام زمان است.

مثلاً او در آبان ۸۷ یکی از نشانه‌های ظهور را «زمزمه‌شدن نام حضرت مهدی در جهان» عنوان کرد و در مراسم ادای سوگند ریاست جمهوری در چهاردهم مرداد ماه ۸۸ هم به نوعی پیش‌گویی نزدیکی ظهور پرداخت:

«به قله‌ها، راه نورانی و آرمان‌های بلند الهی بنگریم و از جزئیات دست و پا گیر و حواس‌پرتی‌ها عبور کنیم. باور کنیم می‌توانیم. باور کنیم که حاکمیت عدالت و صلح در راه است. شمیم عطر گل محمدی و فرزند برومند پیامبر عظیم‌الشان اسلام (ص) حضرت ولی‌عصر (عج) در عالم پیچیده است. صبح درخشان بشریت نزدیک است. بیایید سپیده را در انتظار طلوع خورشید باور کنیم. ما می‌توانیم.»

او در پایان سخنان خود این دو بیت شعر را قرائت کرد که تحلیل آن‌ها مهم است:

«ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم / در خرمن سیاه اهریمن سیاوشیم / در انتظار رویت آن مهر آخرین / در مجمر سپیده‌ی سپندی بر آتشیم. »

احمدی‌نژاد چنان‌که از ابیات فوق پیداست ظاهراً در ذهن خویش خود را در نقش فرماندهی می‌داند که سیاوش‌وار و رستم‌گون و فرهادصفت و آرش‌وار (دقت کنیم که تمام این شخصیت‌ها حماسی‌اند) به جنگی آخرالزمانی در برابر اهریمن یعنی سرمایه‌داری غرب، سکولاریزم، صهیونیسم و طرف‌داران‌شان رفته است و برای طلوع صبح درخشان بشریت و ظهور امام زمان مقدمه‌چینی می‌کند.

او از این منظر سایر امور را «جزئیات دست و پا گیر و حواس‌پرتی‌ها»یی می‌داند که آخرالزمانی‌ها را از توجه به مسئله‌ی اصلی که مقدمه‌چینی برای ظهور امام زمان است باز می‌دارد.

چنین عقایدی را آشکارا می‌توان از منظر پوپری نقد کرد. پوپر معتقد است پیش‌بینی اتوپیایی و جبرگرایانه‌ی آینده‌ی تاریخ بشر به هیچ متد و روشی امکان‌پذیر نیست و آینده کاملا باز است. اتفاقا عدم امکان پیش‌بینی آینده و زمان ظهور امام زمان در مهدویت غیرآخرالزمانی و سنتی‌تر هم مورد تائید و تاکید قرار گرفته است.

در حدیثی از امام زمان نقل شده است که «زمان ظهور و فرج ما با خداست، و تعیین‌کنندگان وقت ظهور، دروغ‌گویان‌اند.» حجه‌الاسلام و المسلمین ناطق نوری از روحانیون بلندپایه‌ی کشورمان که از قضا امسال به هم‌راه سید محمد خاتمی اجازه‌ی سخن‌رانی در مراسم شب قدر در مرقد امام خمینی را نیافت، در سخنرانی شب ۱۹ رمضان سال ۸۷ خود با استناد به روایاتی در مورد ظهور امام غایب در نقد آخرالزمان‌گرایان گفته بود:

«هرس بگوید من خبر دارم که آقا چه موقع ظهور می‌کند دروغ می‌گوید و هرکس ادعا می‌کند که ارتباطی دارد و می‌داند آقا همین روزها یا سال‌ها ظهور می‌کند مزخرف می‌گوید. یکی از نشانه‌های ظهور این است که در زمین پر از ظلم می‌شود ولی معلوم نیست آن ظلمی که مدنظر است چه زمانی واقع می‌شود. »


نتیجه‌گیری

«جامعه‌ی باز و دشمنان آن» کتابی بسیار متناسب با شرایط کنونی ایران است چراکه بر اساس آن می‌توان به نقد شرایط کنونی کشور پرداخت. احمدی‌نژاد امسال در مجمع عمومی سازمان ملل درنیویورک گفت که «ملت ایران با پشت سر گذاشتن انتخاباتی بسیار با شکوه و کاملا آزاد فصل نوینی را برای شکوفایی ملی و تعاملات گسترده‌تر جهانی رقم زده‌اند و با رای قاطع، بار سنگین مسئولیت را بر دوش این‌جانب نهاده‌اند» و نظام جمهوری اسلامی ایران را «یکی از مردمی‌ترین حکومت‌های مترقی جهان» خواند.

ولی از دید پوپر، موعودگرایی احمدی‌نژاد و مصباح مستلزم جواز انحصاری حکومت اقلیتی است که خود را حق مطلق می‌داند، حقی که برای همگان است. در چنین مدلی هرگونه تلاشی برای تغییر حاکمان به برخورد خشن از سوی حکومت منجر می‌شود، چراکه حکومت یا اصطلاحا «نظام» مظهر حق و مخالفان آن مظهر باطل دانسته می‌شوند.

از نظر پوپر دموکراسی یعنی آن‌که بتوان حاکمان را بدون ریختن خون مردم عوض کرد. مردم ایران در انتخابات ۲۲ خرداد با رای سبزشان به موسوی خیز بلندی برداشتند تا احمدی‌نژاد را عوض کنند.

برخورد خشن و خونین با مردم معترض به نتایج انتخابات و بازداشت ده‌ها فعال سیاسی اصلاح‌طلب از حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که تنها جرم‌شان تلاش برای جذب آرا به کمپین مهندس موسوی بود؛ این برخوردهای خشن و خونین معیاری برای میزان دموکراتیک‌بودن نظام جمهوری اسلامی و مبلغان مهدویت سیاسی در ایران است. هرچقدر احمدی‌نژاد و سایر مقامات جمهوری اسلامی «نظام» را مردمی‌ترین حکومت جهان بخوانند فرقی در این واقعیت حاصل نمی‌شود.

نکته‌ی پایانی آن‌که هیچ‌کدام از نقدهای پوپر بر تاریخ‌‌باوری و مهدویت سیاسی به تز «مهدویت عرفانی» وارد نیست. مهدویت عرفانی به عرفان به معنای دوم در تقسیم‌بندی پوپر، یعنی عرفان به‌مثابه‌ی تجربه‌ی زیبایی‌شناختی، نزدیک است و به مهدویت به‌مثابه احیای تجربه‌های دینی پیامبرانه در دوران مدرن می‌نگرد.

این مهدویت برخلاف آخرالزمان‌گرایی احمدی‌نژادیسم یا مصباح یزدی سیاست‌زده نیست، تمام دنیا را به خودی و غیرخودی و دوست و دشمن تقسیم نمی‌کند، انسان‌گراست و حتی با لیبرال دموکراسی به عنوان حکومتی که به‌طور نسبی و در مقام مقایسه با سایر اشکال حکومت، عادلانه‌ترین شکل حکومت اختراع شده توسط بشر است، سرسازگاری دارد.

پوپر و آخر الزمانی احمدی نژادی 1


¦ 27 نظرات

مطلب نسبتا طولاني زير از ميثم بادامچي است كه به نظرم جالب آمد.به خاطر طولاني بودن ، به توصيه دوستان؛‌ اين مطلب را در دو بخش مي گذارم:

پوپر در کتاب جامعه‌ی باز و دشمنان آن (به اختصار جامعه‌ی باز) به نقد روی‌کردهای اتوپیایی و تاریخ‌باور به سیاست و تقابل چنین رویکردهایی با دموکراسی پرداخته است. این کتاب در دفاع از عقلانیت و آزادی در برابر ایدئولوژی‌های فاشیسم و نازیسم در اروپای زمان جنگ جهانی دوم نگاشته شده است.

بگذارید یک آزمایش فکری ترتیب دهیم و فرض کنیم پوپر زنده بود و با آخرالزمان‌گرایی احمدی‌نژاد که در سخنان او در مجمع عمومی سازمان ملل امسال هویداست مواجه می‌شد. نقد احتمالی پوپر بر این ایدئولوژی آخرالزمان‌گرا، که من آن را «احمدی‌نژادیسم» می‌نامم، چه می‌بود؟ آن‌چه در این نوشتار می‌آید پاسخ به این پرسش از منظر فلسفه‌ی سیاسی پوپر در کتاب جامعه‌ی باز است.

احمدی‌نژاد در سخن‌رانی در مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک فاز دیگری از مهدویت سیاسی و آخرالزمان‌گرایی حکومت اسلامی ایران را نشان داد. او از تقابل ریشه‌ای دو جریان خیر و جریان شر در جهان امروزی خبر دارد و این‌که:

«دوران تحمیل اندیشه‌ی سرمایه‌داریِ بی‌عاطفه و تحمیل سلیقه و علاقه‌ی یک گروه خاص بر جامعه‌ی جهانی، توسعه‌ی سلطه‌ بر جهان به نام جهانی‌سازی و عصرِ برپایی امپراطوری‌ها به پایان رسیده است.»

و «اغلب ملت‌ها و از جمله مردم آمریکا در انتظار تغییرات گسترده، عمیق و واقعی هستند» و «یک اقلیت محض [یهودی‌ها و صهیونیست‌ها] با یک شبکه‌ی پیچیده با طراحی غیرانسانی، بر اقتصاد و سیاست و فرهنگِ‌ بخش‌های مهمی از جهان حاکم» است.

«اندیشه‌ی لیبرالیستی و سرمایه‌داری سلطه‌گر که انسان را از اخلاق و آسمان جدا می‌کند، نه‌تنها سعادت را به ارمغان نمی‌آورد بل‌که خود عامل بدبختی‌ها و از جمله جنگ‌ها و فقرها و محرومیت‌هاست.» «به لطف خدا همچنان که مارکسیسم به تاریخ پیوست، سرمایه‌داریِ توسعه طلب نیز به تاریخ سپرده خواهد شد.»

و «امروز باید با یک تعهد جمعی، در برابر وضع موجود قیام کنیم.» «دورانی خواهد آمد که عدالت همه‌گیر و جهان‌شمول می‌شود ... و راه کمال معنوی انسان گشوده و سیر او به سوی خدایی‌شدن و تجلی اسماء الهی محقق» می‌شود و « این‌ها همه در سایه‌ی حاکمیت انسان کامل، آخرین ذخیره‌ی خداوند، فرزندی از نسل پیامبر گرامی اسلام یعنی حضرت مهدی (علیه السلام) محقق خواهد شد که خواهد آمد و حضرت مسیح ابن مریم (علیهما السلام) و انسان‌های صالح دیگر نیز او را در این ماموریت بزرگ جهانی همراهی خواهند فرمود.»

و «با کمک انسان‌های مومن و صالح همه‌ی آرزوهای تاریخی بشر برای آزادی، کمال، رشد، امنیت و آرامش، صلح و زیبایی را به هم‌راه خواهند آورد.» پس: «بیایید در انتظار آن دوران زیبا و در تعهدی جمعی، سهمی مناسب در فراهم‌کردن بسترها و مقدمات برای ساختن این آینده بر عهده بگیریم.»

سخنان فوق از اندیشه‌ای آخرالزمانی، اتوپیایی و مبتنی بر مهدویت سیاسی حکایت می‌کنند که البته این‌بار به علت موضع ضعف گوینده‌اش به دنبال خیزش جنبش سبز مردم پس از انتخابات متقلبانه و خون‌بار ۲۲ خرداد، به‌جای ادبیات تهاجمی همیشگی گوینده جامه‌ای از الفاظ زیبا و ملایم و بشردوستانه به خود پوشیده‌اند.

چنان‌که از جملات فوق که صورتی از سخنان همیشگی گوینده‌اند برمی‌آید، احمدی‌نژاد به نوعی تاریخ‌باوری و جبر تاریخی معتقد است. تاریخ‌باوران معتقدند که نیرویی نامرئی عمل‌کرد انسان‌ها را در طول تاریخ هدایت می‌کند و فارغ از اراده‌ی آن‌ها سرنوشت محتومی را در آینده برای آن‌ها رقم می‌زند.

در تاریخ‌باوریِ احمدی‌نژاد و استاد ایشان آقای مصباح یزدی این نیروی نامرئی دو صورت دارد که غیرخودی‌ها و خودی‌ها را در بر می‌گیرد: در مورد غربی‌ها (به خصوص دول آمریکا و اسرائیل) و لیبرال‌ها و سکولارهای معاند و سرمایه‌دارها و مخالفین نظام جمهوری اسلامی آن‌ها را مغضوبانه به نابودی هدایت می‌کند و در مورد جریان حق یعنی جمهوری اسلامی و مدافعان آن (از قبیل حماس و حزب‌الله لبنان و ونزوئلا و برخی کشورهای فقیر) آن‌ها را به صلاح و رستگاری و پیروزی و غلبه‌ی نهایی هدایت می‌کند.

جمهوری اسلامی و مدافعان آن موید به الطاف الهی و تائیدات امام غایب‌اند و در پایان تاریخ (یا همان آخرالزمان که از دید معتقدان به این عقیده نزدیک است) شیطان بزرگ و اسرائیل و سایر مظاهر غرب و نظام سرمایه‌داری نابود خواهند شد. براین اساس فارغ از اراده‌ی غربی‌ها و مردمان آمریکا و اسرائیل سرنوشت محتومی در آینده‌ی تاریخ در انتظار دول این کشورهاست.

این عقاید هرقدر هم از دید ما خنده‌دار به نظر برسند، در ذهن کسانی چون احمدی‌نژاد حضور دارند و با جستجویی در اینترنت می‌توان شواهد بسیاری برای آن یافت. ایدئولوژی احمدی‌نژادیسم و مصباحیه دنیا را صفر و یکی می‌بیند و آن را به جریان خیر و جریان شر، دوست و دشمن و خودی و غیرخودی تقسیم می‌کند.

درنقطه‌ی مقابل، پوپر معتقد است آینده‌ی تاریخ بشر کاملاً باز است و تماما به نحوه‌ی عمل‌کرد خود انسان‌ها بستگی دارد. براساس نظر پوپر «انسان صاحب تقدیر خویش است، و این بدان معناست که ما انسان‌ها مطابق اهداف‌مان می‌توانیم تاریخ بشر را تحت تاثیر قرار دهیم یا عوض کنیم، همان‌طور که چهره‌ی زمین را [با انقلاب علمی و تکنولوژیکی و فلسفی] عوض کرده‌ایم.» و «آینده تماماً به خود ما بستگی دارد و ما در بند هیچ جبرتاریخی نیستیم.»


نقد پوپر بر جبرگرایی تاریخی در راستای باور او به فردگرایی روش‌شناختی صورت گرفته است. فردگرایی روش‌شناختی یعنی اعتقاد به این‌که تمام پدیده‌های اجتماعی را در نهایت باید بر اساس اعمال و افکار و گرایش‌های افراد بشری تو ضیح داده شوند نه اموری ورای اعمال و افکار و امیال بشر مانند دست‌های غیبی. فردگرایی روش‌شناختی با قرائت نواندیشان دینی مانند سروش، مجتهد شبستری، ملکیان، حجاریان و کدیور از دین کاملاً سازگار است. این باور پوپر که «آینده تماماً به خود ما بستگی دارد» را می‌توان در هماهنگی با آیه‌ای از قرآن دانست که در آن سرنوشت اقوام بشری تماما منوط به اراده‌ی انسان‌ها دانسته شده است: «ان الله لا یغیر ما بقوم ٍ حتی یغیروا ما بانفسهم (خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد مگر آن‌که خودشان سرنوشت خویش راعوض کنند). »

اگر پرسیده شود پس تکلیف اراده‌ی الهی، که در اندیشه‌ی دینی جای‌گاه مهمی در حیات انسان‌ها دارد، در تاریخ چه می‌شود پاسخ آن‌ست که در این قرائت از دین خداوند اگر اراده کند که در تاریخ مداخله کند از طریق تاثیر بر اراده و اندیشه‌ی تک‌تک انسان‌ها این کار را انجام می‌دهد نه از طریق عواملی مغایر و ورای اراده‌ی جمعی انسان‌ها.

به عبارت دیگر بر خلاف جمع‌گرایی احمدی‌نژاد و مصباح یزدی که در آن عملاً تاریخ هویتی مستقل از اراده‌ی تک‌تک انسان‌ها دارد، طرف‌داران فردگرایی روش‌شناختی در میان نواندیشان دینی بر عدم وجود هویتی مستقل از اراده‌ی انسان‌ها موثر بر تاریخ تاکید دارند و آن را مغایر دین نمی‌دانند. یعنی قرائت نواندیشانه و دموکراتیک نواندیشان دینی از دین با فردگرایی روش‌شناختی سازگارست.

پوپر معتقد است تاریخ‌باوری به جزم‌اندیشی منجر می‌شود چرا که مدینه‌ی فاضله‌ی تاریخ‌باوران بر اساس قوانینی اداره می‌شود که ورای نقد و مسلم فرض می‌شوند. اگر احادیث میلیتاریستی در مورد امام زمان را لااقل تا درجه‌ای مورد قبول نمایندگان تفکر آخرالزمانی احمدی‌نژادیستی بدانیم نقد پوپر را می‌توان به این جریان هم بسط داد.

در مدینه‌ی فاضله‌ی احمدی‌نژاد و مصباح یزدی علی‌القاعده چندان جایی برای نقد و پرسش‌گری در مورد احکامی که جامعه‌ی اسلامی توسط آن‌ها اداره می‌شود وجود ندارد، چون قوانین اعمال‌شده از طرف حاکمان حقیقت محض و از طرف خداوند دانسته می‌شوند.

پوپر اما در نقطه‌ی مقابل طرف‌دار عقل‌گرایی انتقادی و منتقد این نوع جزم‌اندیشی است. او عقل‌گرایی انتقادی را چنین تعریف می‌کند: «آمادگی برای شنیدن استدلالات انتقادی و یادگیری از تجربه. باور عمیق به این‌که ممکن است من بر خطا باشم و تو بر صواب و با کوشش ممکن است بتوانیم به حقیقت نزدیک‌تر شویم.»

در عقل‌گرایی انتقادی حقیقت منحصر به مذهب من، نژاد من و خانواده‌ و تبار من نیست. عقل به تساوی میان انسان‌ها تقسیم شده است و عده‌ای محدود بهره‌ی ویژه‌ای از آن ندارند. پوپر منتقد افلاطون است آن‌جا که افلاطون معتقد بود خدایان و عده‌ی بسیار قلیلی، یعنی فیلسوف‌شاه‌ها، عقلی مافوق و برتر از مردم عادی دارند.

شاید بتوان نظریه‌ی ولایت مطلقه‌ی فقیه را هم که مورد دفاع آخرالزمان‌گرایان شیعه مانند مصباح یزدی و احمدی‌نژاد است نوعی نظریه‌ی افلاطونی در مورد حقیقت و حکومت دانست. افلاطون هم در نظریه‌ی سیاسی‌اش آن‌جا که از حق «فیلسوفان الهی» برای حکومت سخن می‌راند، از نوعی حکومت دینی (البته دین در معنای عام آن که شامل ادیان یونان باستان هم بشود و نه دین به معنای خاص اسلام یا مسیحیت و غیره) دفاع می‌کند که در آن حاکمان صاحب عقولی مافوق مردم عادی دانسته می‌شوند.

در نظریه‌ی سیاسی افلاطون خواص (یا همان فیلسوفان) حق حکومت بر عوام (بقیه‌ی مردم) را دارند چرا که فهم‌شان برتر از عوام است. نظریه‌ی ولایت فقیه هم از حق «فقیهان الهی» برای حکومت دفاع می‌کند و عقل و خرد فقیهان را ما فوق عقل و خرد بقیه‌ی مردم می‌نشاند.

بر این اساس می‌توان ادعا کرد نظریه‌ی ولایت فقیه نوعی قرائت فقهی از نظریه‌ی سیاسی افلاطون است. بر طبق نظریه‌ی افلاطون حکومت حقِ فیلسوف‌هایی است که به دانش‌هایی متصل به مقامات الهی دسترسی دارند که بر انسان‌های غیرفیلسوف مخفی است.

برطبق نظریه‌ی ولایت فقیه، حکومت هم حق انحصاری فقهاست؛ به خاطر اشراف آن‌ها به علم فقه است که طبق این نظریه‌ی اعظمِ علوم الهی و علمی تنها فقها با آن دسترسی دارند. کلمه‌ی ولایت در عبارت ولایت فقیه البته به قول عبدالکریم سروش نوعی مقام عرفانی هم به ولی فقیه می‌دهد و او را واجد دست‌یابی به پاره‌ای علوم خفیه‌ی عرفانی می‌شمرد.

درست مانند فیلسوف شاه افلاطون که عارف به آگاهی عرفانی و علوم خفیه دانسته شده است و از این رو عقل او برتر از عقل بقیه‌ی مردمان است. اما عقل‌گراییِ انتقادی پوپر مخالف این نوع نسبت‌دادن عقول ویژه به حاکمان است و آن‌را مغایر دموکراسی می‌داند.

در دموکراسی حکومت حق هیچ کلاس یا طبقه‌ای اعم از فیلسوفان یا فقیهان نیست چراکه عقل تمام مردمان یکسان فرض می‌شود. در لیبرال دموکراسی پوپری کسی بر اساس موید به الطاف خفیه‌ی الهی شمرده‌شدن و ارتباط با امام زمان مستحق حکومت شمرده نمی‌شود. مشروعیت‌بخشی به حکومت بر اساس نسبت‌دادن مقامات عرفانی به حاکمان نارواست و واردکردن عرفان در سیاست هم به سیاست لطمه می‌زند و هم به عرفان...ادامه دارد




سرقت علمي وزير علوم دولت كودتا


¦ 12 نظرات

اقتضای طبیعت این نیست که ناخدا از سرنشینان کشتی تقاضا کند که سکان کشتی را به او بسپارند یا «دانشمندان به در خانۀ توانگران بروند». هرکه چنین ادعایی کرده است، دروغ گفته، زیرا طبیعت خلاف این را اقتضا می‌کند: بیمار، خواه توانگر باشد و خواه تنگدست، باید به در خانۀ پزشک برود و آنکه نیازمند رهبری است باید دست تقاضا به سوی کسی دراز کند که در رهبری استاد است. بنابراین کسی هم که شایستگی زمامداری دارد نباید از دیگران تقاضا کند که به فرمان وی گردن بنهند [باید منتظر باشد تا دیگران به سراغ او آیند و او را به رهبری برگزینند].

(افلاطون، جمهوری، ۱۰۹۴/۴۸۹)

-------------------------------------------------------------------------------------------

بي شك بانام كامران دانشجو آشنايي مختصري داريد.وي كه پيش از اين رياست ستاد انتخابات كشور را بر عهده داشت نامش در ميان وزراي پيشنهادي دولت كودتا براي پست وزارت علوم اعلام شد و با راي اعتماد نسبتا بالايي كار خود را در وزارت علوم آغاز نمود.دانشجو پيش از اين در دولت احمدي نژاد سمت هاي استاندار تهران، قائم مقام و معاون سياسي وزارت كشور را نيز بر عهده داشته.از جمله افتخارات وي ممنوع الورود شدن به انگلستان و ساير كشورهاي عضو پيمان شنگن است.علتش هم آتش زدن كتابفروشي به دليل ماجراي سلمان رشدي بود كه اين ماجرا اخراجش از كشور انگلستان را به دنبال داشت.

ابهامات و شبهات زيادي در خصوص مدرك تحصيلي وي ( دكتراي هوا و فضا ) وجود دارد.وي مدعيست كه داراي مدرك هوا و فضا از كالج لندن است،در صورتي كه در مصاحبه هاي پيشينش، خود را فارغ التحصيل انستيتو امپريال منچسستر خواند.نكته جالب هم همين جاست.هيچ كدام از اين دانشگاه ها درتاريخ انگلستان وجود خارجي ندارند! مجلس هم به همين مدارك بسنده كرد و با وجود سوابق و مدارك مشكوكش وي را به سمت وزير علوم كشور برگزيدند.جالب اينكه هيچ مقاله علمي در دوران تحصيل خود نداشته و وي فاقد پايان نامه دكترا در فهرست دانشگاه هاي انگلستان است.

ماجرا در ميان سوالات بسيار و ابهامات فراواني شناور بود تا اينكه چند روز پيش مجله علمي نيچر ، كه يكي از معتبرترين نشريات علمي جهان است،با انتشار مقاله ايشان و مقاله مرجع سرقت علمي وي را براي همه رو كرد.

بر اساس اين مطلب، پايان نامه اي كه دانشجو به همراه فرد ديگري به نام مجيد شهراوي چاپ كرده ، كپي اي از مقاله محققان كره اي در سال 2002 بوده، و در قسمت هاي ديگر بخش هايي از مقاله هاي محققان آمريكايي ، انگليسي و چيني به چشم مي خورد كه در يك كنفرانس ارائه داده بودند.

اين قبيل اتفاقات ، دزدي و سرقت آثار علمي و وجود مدارك جعلي، ضربه بزرگي به جامعه دانشگاهي و علمي كشورمان مي زند .نبايد فراموش شود كه وجود مداركي تقلبي در ميان وزرا و ديگر افراد دولتي و حكومتي امري تازه نيست و سابقه اي طولاني دارد.كه از جمله مهمترينشان مدرك آكسفورد آقاي كردان بود. تا كي بايد شاهد اين قبيل اقدامات باشيم؟؟ درست است كه وزير علوم كشورمان يك سارق علمي با مدركي مجهول باشد؟ چه كسي به اين قبيل موضوعات رسيدگي مي كند؟شايد اين مسئله را هم بايد به ديگرپرسش هاي بي پاسخمان اضافه كنيم...


خلاصه نظریات نواندیشان دینی در باب رابطه دین و دولت


¦ 31 نظرات



۱- محمد مجتهد شبستری:

محمد مجتهد شبستری "مردم سالاری دینی" یا "دموکراسی اسلامی" را مدعایی بلامصداق به شمار آورده است. برای این که :" دموکراسی، اسلامی و غیر اسلامی ندارد. در هر جامعه‌ای یا دموکراسی وجود دارد یا دیکتاتوری، حد وسط دموکراسی و دیکتاتوری متصور نیست"1.

"دموکراسی اسلامی نمی‌توان داشت"2. به نظر وی: "نمی‌توان به مردم سالاری پسوند دینی اضافه کرد و آن را در معنایی به کار برد که کاملا نقطه مقابل مردم سالاری قرار دارد. پسوند به صاحب پسوند قید می زند، ولی معنای قید نمی‌تواند چیزی باشد که صاحب پسوند را به کلی از محتوا خالی سازد. مردم سالاری همان دموکراسی و شکلی از حکومت است که در دنیا به وجود آمده و عالمان سیاست سعی در توصیف و تحلیل آن دارند"3.

مجتهد شبستری قدرت سیاسی پیامبر اسلام را الهی به شمار نمی‌آورد، بلکه آن را تماماً قدرت زمینی-عرفی (بشری-عقلانی) معرفی می‌کند [4]. قدرت سیاسی در زمان پیامبر سه ویژگی مهم داشته است: الف- مردسالاری ب- حاکم سالاری ج – عقیده سالاری. اصلاح اخلاقی- حقوقی پیامبر در داخل این ساختار سه گانه صورت می گرفت، اما نه به منظور تغییر این ساختارها که غیر ممکن بود.

اوامر و نواهی قرآنی ناظر به همان ساختار هاست و نباید آنها را به زمانهای بعدی سرایت داد: "نبی هر عصر مانند مردم آن زمان تنها با همان ساختارهای اجتماعی که در درون آنها زندگی می‌کرد، سر و کار داشته و تنها از آنها آگاه بوده و فقط می‌توانسته در صدد اصلاح اخلاقی و حقوقی آنها بر آید و نه بیشتر"5. مطابق دین شناسی شبستری، پیامبر اسلام از ساختار سیاسی بدیلی آگاه نبوده است، و اصلاح گری‌اش صرفاً در چارچوب همان نظام پیش می‌رفت. به تعبیر امروزی‌ها، ساختار شکن نبود.

شبستری بسط آزادی و عدالت را غایت اصلی دین به شمار می‌آورد. دین مدلی برای حکومت کردن ندارد، هر مدلی که آزادی و عدالت را پاس بدارد ،مورد تائید دین است. در عصر حاضر دموکراسی تنها نظام پاسدار عدالت و آزادی است. مومنان هم هیچ حق ویژه‌ای ندارند: "تلاش مومنان برای رسیدن به حکومت و ماندن در حکومت تنها یک تلاش دموکراتیک می‌تواند باشد و نه چیزی بیشتر از آن"6.

مومنان حتی اگر در یک شرایط کاملا دموکراتیک در یک انتخابات پیروز شوند، نمی‌توانند با اتکای به رای اکثریت، قوانین شریعت را به اجرا بگذارند. برای اینکه: "اگر همه مردم مثلا رای بدهند که مرد بر زن ترجیح اجتماعی داشته باشد، یک فرد به دلخواه خود یا صنف و طبقه خود حکومت کند، تبعیض اعتقادی و یا قومی و مانند آن وجود داشته باشد، یعنی آزادی ومساوات و به تعبیر کامل تر حقوق بشر همین عصر مد نظر قرار نگرفته باشد و اکثریت به نام دین رای به نبود آزادی و مساوات بدهند، این فاشیسم است، نه مردم سالاری، چون صرف رای دادن اکثریت، سیستمی را مردم سالار نمی‌کند"7.

شبستری منکر وجود "مسلمان دموکرات" و "قرائت دموکراتیک از اسلام" نیست، مدعای دقیق او این است: نمی‌توان "مردم سالاری دینی یا حکومت دموکراتیک دینی "به وجود آورد8.

۲- عبدالکریم سروش:

عبدالکریم سروش به عنوان یک روشنفکر دینی ،پایگاهش مدرنیته است: "روشنفکری دینی هم که قدرت سیاسی و اخلاق و معرفت دینی را نقد می‌کند ،این نقدها را از پایگاه مدرنیته انجام می دهد...پایگاه نقادی روشنفکری دینی،مدرنیته است...یعنی خرد جدید به او ترازویی و عینکی می‌دهد تا به وسیله آنها در سنت و قدرت دینی نظر کند و به توزین آنها بپردازد"9.

دموکراسی ،تساهل،جامعه مدنی،عقلانیت انتقادی،آزادی،حقوق بشر،سکولاریسم و... میوه های درخت مدرنیته اند.روشنفکران دینی ضمن پذیرش تمام دستاوردهای مدرنیته،تفسیری از دین ارائه می‌کنند که با این مفاهیم سازگار باشد. انها بدنبال اسلام مدرن‌اند، نه مدرنیته اسلامی. اسلام دمکراتیک، نه دمکراسی اسلامی. اسلام سازگار با حقوق بشر ،نه حقوق بشر اسلامی. آنها می‌خواهند: "دینی متناسب و موافق با عقلانیت مدرن عرضه کنند"10.

سروش بر این باور است که چهار رکن را در حکومت باید از یکدیگر تفکیک کرد:

الف- برنامه ریزی: سروش، دین را بهترین تجلیگاه جهان ماقبل مدرن می‌داند و علم جدید را بهترین تجلیگاه خرد و عقلانیت مدرن به شمار می‌آورد11. به گمان وی، برنامه ریزی کار علم است،نه دین یا فقه.

ب- مدیریت: رکن مدیریتی حکومت: "دینی و غیر دینی ندارد.چرا که مدیریت فنی عقلانی است و هنگامی که امری عقلانی شد،حتی اگر صریحا در متن دین وارد باشد، رابطه اش با گوینده قطع می‌شود"12.

ج- مشروعیت: مشروعیت نظام سیاسی معلول آرای مردم است، نه چیزی دیگر.

د – قوانین و سیاست‌ها: اگر منظور از دینی بودن حکومت یا سیاست آن باشد: "که جمیع تدابیر لازم در امر سیاست و حکومت مستقیما در متن کتاب و سنت آمده است و ما آنها را از همان نصوص استخراج[کنیم]، سیاست را نمی‌توان دینی دانست"13.

سروش فقه را یک دانش تماما دنیوی به شمار می‌آورد که بالعرض وارد دین شده است و می‌توانست در دین نباشد. احکام فقهی و شرایع دینی "محصول و مولود رویش پرسش هایی تصادفی و گاه نامطلوب اند که می‌توانستند نرویند و آن شرایع را نرویانند"14. فقه قانونی برای فصل خصومات در جوامع ساده و توسعه نیافته گذشته است.این احکام "در اصل تشریعشان مشروط به امور و احوال شرایط روحی و اجتماعی و جغرافیایی و تاریخی قومی معین بوده اند ،بطوری که اگر آن شرایط به گونه ی دیگری بودند ،آن آداب و احکام و مقررات هم صورت و سامان دیگری می گرفتند"15.

سروش می‌گوید اگر پیامبر در میان قوم دیگری ظهور می‌کرد ،تمام احکام غیر عبادی اش تغیر می‌کرد. اگر به فقه به عنوان یک دانش تماما دنیوی فاقد مصالح خفی نگریسته شود،این دانش به طور طبیعی از حکومت جدا می‌شود. برای اینکه: "اگر آن مصالح آشکار باشند،فقه کاملا عقلانی و عرفی و غیر قدسی می‌شود و شخص همه جا بررسی می‌کند که آیا فلان حکم به منزله وسیله به هدف مطلوب می انجامد یا نه: اگر انجامید که نعم المطلوب، اگر هم نینجامید ، شخص برای نیل به مقصود تدبیر دیگری خواهد اندیشید.و این شیوه تمام عقلای عالم است و اختصاصی به دینداران ندارد"16.

وی نه تنها برای روحانیت در عالم سیاست حق ویژه قائل نیست، بلکه بر این باور است که دین اساساً به صنف روحانیت نیازی ندارد.

مطابق دین شناسی سروش، احکام فقهی جعل خداوند نیستند، بلکه: "شارع احکام فقهی پیامبر بوده است، شخص پیامبر در این مسائل قانون گذاری کرده است و البته خداوند بر قانون گذاری پیامبر صحه گذاشته است".

از سوی دیگر، هیچ یک از احکام فقهی دائمی و ابدی نیستند. تمام: "احکام فقهی اسلام ،موقت هستند ، مگر اینکه خلافش ثابت شود.تمام احکام فقهی اسلام،موقت اند و متعلق به جامعه پیامبر و جوامعی شبیه به آن جامعه هستند،مگر آنکه خلافش ثابت بشود،به طوری که ما باید دلیل قطعی داشته باشیم که برای همیشه وضع شده‌اند و نه برای آن شرایط ویژه"17.

پیامبر احوال و تجربیاتی ( تجربه دینی ) داشته است. برای محافظت آن تجربه و استفاده ی دیگران،سه حلقه به دور آن پیچاند.حلقه اول: اعتقادات، حلقه دوم: اخلاق وحلقه سوم: فقه. احکام فقهی نیز "از همان پارچه هایی بود که در آن عصر پیدا می‌شد"18. آن پارچه برای محافظت از مغز در آن روزگار کارآمد بود. ولی اینک پارچه‌های بهتر و کارآمدتری (دموکراسی، حقوق بشر، تساهل) وجود دارد که می‌توانند از معنویت و تجربه‌ی دینی محافظت به عمل آورند. امروزیان وقتی به اسلام می‌نگرند و فقه فربه آن را می‌بینند " باید متوجه این نکته باشند تا این پوشش‌ها[ی فقهی] را از تن آن بیرون کنند تا آن پیام گوهری را که در آن نهفته است، بیرون بکشند"19.

بدین ترتیب، مردم برای سامان بخشی زندگی جمعی دنیویشان به احکام اجتماعی فقهی(یعنی آداب و رسوم و عرف عرب جاهلی) نیاز ندارند، دینداری هم محتاج به احکام فقهی نیست. دینداری و ایمان ورزی در چارچوب مدرنیته و ارکانش امکان پذیر است.

۳- مصطفی ملکیان:

مصطفی ملکیان معتقد است در عرصه سیاسی و حیات جمعی "باید از عدالت و حقیقت تبعیت کرد". اگر این اصل مورد پذیرش قرار گیرد،ملکیان نشان می دهد که "سکولاریزم مقتضای عدالت طلبی است". به نظر وی سکولاریزم یعنی "بریدن تصمیم گیریهای اجتماعی از امر مقدس".امر مقدس گزاره هایی است که:

اولاً: چون چرا ناپذیر تلقی می‌شوند. ثانیاً: برای همه زمانها ،مکانها و همه وضع وحال‌ها، ثابت فرض می‌شوند. ملکیان می‌گوید:

"یک نظام سیاسی ،تنها زمانی خوب، عادلانه و متناسب خواهد بود که بتواند پیوند خود را با کتاب مقدس (از آن رو که کتاب مقدس است) ببرد.هیچ گاه نمی‌توان یک حکومت سیاسی خوب ،متناسب،عادلانه را بر آموزه های متون مقدس دینی و مذهبی متوقف کرد".

به صرف اینکه اثبات شود حکمی ،حکم خدا یا رسول خداست،آن حکم در عرصه عمومی تبدیل به قانون نمی‌شود:

"گزاره الف، ب است از این باب که فلانی می‌گوید ،نباید در عالم سیاست و تصمیم گیریهای جمعی حضور داشته باشد. حال هر کس می‌خواهد این سخن را گفته باشد فرقی نمی‌کند،چه رسول خدا یا فرد دیگری باشد "20.

مدارا یکی از ارکان باورهای ملکیان است. به گمان وی ، هر قرائتی از دین در یک کشور حاکم شود،مدارا را بر نمی تابد،حتی اگر قرائتی کاملاً اهل مدارا باشد. بنابراین، هیچ قرائتی از دین نمی‌تواند یک نظام سیاسی روادار ایجاد کرد21. وی :"گوهر دین را نوعی اخلاق عرفانی" می‌داند22. ملکیان نه تنها سکولاریسم را شرط لازم دموکراسی می‌داند، بلکه سکولاریسم را شرط لازم دینداری هم به شمار آورده است. می‌گوید:

"تنها راه حفظ دیانت مردم این است که هیچ نظام سیاسی ای به نام دین ،حکومت نکند... برای نجات دیانت مردم،سکیولاریزم لازم است"23. ملکیان می‌گوید: "امکان ندارد یک حکومت،دینی باشد و کاملا دمکراتیک باشد"، برای اینکه: "فرض کنید رای عموم یا اکثریت مردم در یک امر،مخالف آموزه های دینی باشد. در این صورت ،حکومت دینی از آن حیث که دینی است،باید آن آموزه ی دینی را ملحوظ بدارد و از آن حیث که دمکراتیک است، باید رای مردم را در نظر بگیرد و جمع این دو،امکان پذیر نیست"24.

در حوزه دین شناسی ملکیان آراء بسیار مهمی دارد.به گفته وی: "هر آنچه در زمان ظهور اسلام در جامعه عرب آن زمان وجود داشته ، متن است و آنچه که در قرآن و روایات آمده ،حواشی است. لذا ما نمی‌توانیم با مراجعه به قران و روایات ،تکلیف خود را مشخص کنیم. زیرا قرآن و روایات حواشی و تعلیقاتی هستند که شارع بر کل آنچه در جامعه عرب آن زمان وجود داشته ،زده است و علاوه بر آن ،در جاهای زیادی فهم این حواشی با نظر به آن سیاقی که این حواشی ناظر به آن سیاقند ، امکان پذیر است"25.

در این چارچوب اولا: دین برای تنظیم مناسبات حقوقی میان انسانها نیامده است،بلکه فقط برای تنظیم رابطه انسان با خود وخدا آمده است. ثانیا: هیچ راهی برای کشف حیثیتی که سبب صدور یک قول یا فعل شده است، نداریم. "چون ما روش و سازوکار کشف حیثیتهای دخیل در صدور احکام حقوقی را فاقدیم، قدرت و حق تعمیم آنها را نداریم"26.

پس تمام احکام فقهی غیر عبادی متعلق به زمان ظهور اسلامند .ملکیان حکومت به معنای زمامداری روحانیون و نمایندگی آنها از سوی خدا ،یا حکومتی که بخواهد همه حقوق انسانها را بر اساس احکام و تعالیم دین تعیین و اعمال کند، یا حکومت منطبق با ارزشها ی دینی را رد می‌کند27.

از نظر او "مشروعیت ومحبوبیت" دولت فقط "به رای مردم بستگی دارد" نه چیزی دیگر28. از این رو اسلام تجددگرایانه: "سعی در ایجاد حکومت های شریعتمدار و فقه گرا ندارد و معتقد است که وجود جامعه ای دینی در سایه ی حکومتی غیر دینی (secular) نیز ممکن است و، از این رو، فراق و فراغ سیاست از دیانت و دیانت از سیاست یقیناً ممکن و احیاناً مطلوب است"29.

مصطفی ملکیان تمامی عقاید آدمیان را از نظر معرفت شناختی به دو دسته‌ی بزرگ آفاقی (objective)- که برای همه‌ی انسان ها اعتبار دارد- و انفسی (subjective)- که برای همه ی انسان ها معتبر نیست- تقسیم می‌کند. عقاید آفاقی را هم به دو گرو تقسیم می‌کند: آنها که امکان تعیین صحت و سقم شان نظراً (in principle) و عملاً (in practice) در حال حاضر وجود دارد، و آنها که امکان تعیین صدق و کذب شان فقط نظراً و بالقوه وجود دارد. به نظر وی: " در مورد عقاید آفاقی بالقوه و عقائد انفسی، از شهروندان جامعه، که هرگونه سود و زیان اجرای قوانین متوجه آنان می‌شود، نظر پرسی شود و هر عقیده ای که مورد وفاق همه یا اکثریت شهروندان بود صورت قانونی بیابد.

در مورد عقائد آفاقی بالفعل حقیقت طلبی اقتضاء عدم رجوع به افکار عمومی را دارد، و در مورد عقائد آفاقی بالقوه و عقائد انفسی عدالت طلبی اقتضاء رجوع به افکار عمومی را. مردمسالاری، به این معنا، نتیجه ی مدارا در مقام قانونگذاری، و تنها نوع حکومتی است که بدان الزام معرفتشناختی- اخلاقی داریم"30.

ملکیان در توصیف ویژگی های اسلام تجددگرایانه گفته است:"اسلام تجددگرایانه هم با لیبرالیسم اخلاقی سازگار است، هم با لیبرالیسم سیاسی، و هم با لیبرالیسم الاهیاتی. و واقعیت این است که هر چند تجددگرایی غیر از لیبرالیسم صور و اشکال عدیده ی دیگری نیز دارد، با این همه طرفداران کنونی اسلام تجددگرایانه، در سرتاسر جهان اسلام، در اکثریت قریب به اتفاق موارد، مسلک لیبرالی دارند"31.

۴- آرش نراقی:

آرش نراقی "عمیقترین سطح" پروژه روشنفکری دینی را بسط سکولاریزاسیون می‌داند. به گفته وی:"مهمترین رسالت پروژه‌ی روشنفکری دینی بسط و تعمیق پروژه‌ی مدرنیت و در صدر آن سرعت بخشیدن به پروژه‌ی سکولاریزاسیون بوده است. پروژه‌ی سکولاریزاسیون به بیان ساده عبارتست از به رسمیت شناختن امر عرفی /عقلی/طبیعی. البته روشنفکران دینی در کار دفاع و تعمیق سکولاریزاسیونی بوده اند که مالا به نفی امر مقدس نمی انجامد،یعنی امر عرفی را در کنار امر قدسی به صلح می نشاند"32.

نراقی دو گونه سکولاریزاسیون را از یکدیگر تفکیک می نماید: سکولاریزاسیون حداکثری، سکولاریزاسیون حداقلی. به گمان وی تأسیس و گسترش سکولاریزاسیون حد اقلی، گوهر پروژه‌ی دینی است.

از منظر او "سکولاریزم حداکثری" عبارتست از تحویل امر قدسی به امر عرفی، یعنی این ادعا که آنچه امر قدسی تلقی می‌شود مآلاً قابل تحویل و تبیین بر مبنای امور عرفی است. برای مثال، پاره‌ای از کسانی که پروژه "سکولاریزم حداکثری" را در دستور کار خود دارند، به تبع فروید، دین و ایده امر مقدس را نوعی "توّهم" می‌دانند، و مدعی اند که در طیّ نوعی فرآیند بلوغ آگاهی بخش این توّهم باید از آدمیان زدوده شود. بنابراین، مطابق این تلقی، پروژه "سکولاریزم حداکثری" به نفی امر مقدس، و دین به مثابه امری الوهی می انجامد.

اما پروژه "سکولاریزم حداقلی" به معنای برسمیت شناختن امر عرفی در کنار امر قدسی است. امر قدسی نباید چندان دامن بگستراند که موجودیت و حجیت امر عرفی را نفی کند. اما از سوی دیگر، برسمیت شناختن امر عرفی لزوماً به معنای نفی هرگونه امر مقدس و تحویل ساحات قدسی به عرفی نیست. به تعبیر دیگر، "سکولاریزم حداقلی" به معنای بازتعریف قلمرو امر قدسی و نسبت آن با امر عرفی است. بسیاری از حوزه های حیات انسانی به خطا قدسی تصوّر می‌شده است.

ماهیت عرفی این حوزه ها باید بازشناسی شود و به رسمیت شناخته شود. برای مثال، دین داران اخلاق را امری یکسره دینی می انگارند. قائلین به "سکولاریزم حداقلی" می‌کوشند نشان دهند که اخلاق در ماهیت خود سرشتی غیر دینی دارد. اثبات این امر به معنای نفی خداوند و درغلتیدن به وادی خداناباوری تلقی نمی‌شود.


نراقی مدعی است که فرآیند سکولاریزم را می‌توان بدون نفی گوهر قدسی دین در چهار سطح پیش برد: (الف) سطح تجربه دینی، (ب) سطح الهیات یا نظام عقاید دینی یا معرفت دینی، (ج) سطح اخلاق، و (د) سطح حقوق و قانون دینی.

از منظر نراقی در سطح "تجربه دینی" باید میان چند پدیده تفکیک قائل شد: ساختار تجربه، محتوای تجربه، و تعبیر آن تجربه. از این میان فقط محتوای تجربه دینی، یعنی خداوند مقدس و تحویل ناپذیر به امور عرفی است. ساختار تجربه و مفاهیمی که آن تجربه در ظرف آن بیان می‌شود، همه بشری و یکسره نامقدّس است33.

وقتی که تجربه دینی در قالب گزاره های زبان بشری بیان می‌شود، نوبت به تبیین آن تجربه ها می رسد. الهیات یا نظام عقاید دینی تلاشی یکسره بشری و تاریخی برای تبیین آن گزاره ها به تناسب نظریه های علمی، فلسفی، و اخلاقی صاحبان و ناظران آن تجربه هاست.

بنابراین، عقاید یا معارف دینی را می‌توان یکسره بشری و تابع و متناسب با فرهنگ و دانش روزگار مفسران آن تجربه ها دانست. الهیات دینی از آن حیث که تلاش بشری انسانهای محصور به حصارهای تاریخ است، از هیچ تقدّس ذاتی برخوردار نیست، و بیشتر بازتابنده نوع و سطح فرهنگ و دانش حاکم در روزگار مفسران و الهیدانان است34.

نراقی تمام احکام فقهی را (خواه در بخش عبادیات، و خواه در بخش معاملات) از جنس احکام مشروط عقل عملی می‌داند، یعنی این احکام را وسیله ای برای تأمین مصلحتی معین می‌داند. در قلمرو احکام عبادی این مصلحت مستقیماً دینی است، یعنی غایت تشریع احکام عبادی این است که حداقل پیش شرطهای لازم را برای حصول تجربه دینی را فراهم آورد. بنابراین، این احکام یکسره ارزش سلوکی دارد.

در قلمرو احکام غیرعبادی نیز بیشتر احکام شرعی (که عمدتاً امضایی اند نه تأسیسی- یعنی پیش از پیامبر اسلام نیز در میان اعراب رایج و شناخته شده بوده است) تا آنجا دینی است که زمینه های اجتماعی مساعد و سازگار با زندگی دینی را فراهم می‌آورد، یعنی به فصل خصومات و تأمین عدالت می انجامد. بنابراین، مصلحت مترتب بر آنها به نحو غیرمستقیم دینی است.

احکام فقهی را صرفاً تا آنجا که درخدمت آن غایت اساساً دینی (یعنی تجربه خداوند) است می‌توان دینی دانست. بنابراین وقتی که گفته می‌شود حکم شرعی الف بر مؤمنان فرض است، و مؤمنان باید فلان کار را انجام دهند، نهایتاً بدین معناست که اوّلاً- انجام آن حکم مستقیماً یا غیر مستقیم به تحقق آن غایت اساساً دینی می انجامد، و ثانیاً- انجام آن حکم بهترین شیوه تحقق آن غایت است.

بر این مبنا معقولیت و مقبولیت احکام فقهی تابع دو امر می‌شود: اوّل آنکه، التزام به آن احکام غایت سلوک دینی را تحقق بخشد؛ دوّم آنکه، شیوه های کارآمدتری برای تأمین آن مقصود درکار نباشد، یا دست کم این شیوه در قیاس با شیوه های رقیب، "تا حدّ قابل قبولی" در تأمین آن مصلحت دینی مؤثر و کارآمد باشد. به محض آنکه احکام فقهی احکام مشروط و تابع مصلحت تعریف می‌شود، ارزش ذاتی خود را از دست می دهند. یعنی آن احکام خود فی حدّ نفسه تقدسی نخواهند داشت. این احکام را باید تا آنجا مقبول و پذیرفتنی دانست که مصلحت مورد نظر خود را دست کم به خوبی سایر نظامهای رقیب تأمین می‌کنند.

اگر این احکام از انجام این مهّم بازبمانند، یا معلوم شود که آن مقاصد را به شیوه های دیگر می‌توان به نحو مؤثرتر و کارآمدتری تأمین کرد، مؤمنان علی الاصول می‌توانند آن احکام را با احکام کارآمدتر جایگزین کنند. بر این مبنا به نظر می رسد که خصوصاً بخش عمده باب معاملات علم فقه کنونی با توجه به تغییر زمینه های اطلاق این احکام دیگر نمی‌تواند به نحو مؤثری به فصل خصومات و تأمین عدالت در جوامع امروزین بینجامد، و بنابراین، این احکام را می‌توان با احکام حقوقی مدرن که در زمینه جوامع مدرن به نحو مؤثری آن غایت را تأمین می‌کنند، جایگزین کرد35.

کار عمده نراقی مربوط به حوزه اخلاق است. می گوید:"به سراغ تابوها رفتن و خطوط قرمز را به محک خرد سنجیدن بخشی از فرایند سکولاریزاسیونی است که روشنفکران از جمله روشنفکران دینی در پی آن بوده اند . بنابر این ، بحث درباره اموری که نه بر مبنای سنجش خردمندانه، بلکه صرفا بر مبنای باورهای میراثی خط قرمز و تابو محسوب شده است، بخشی از فرایند سکولاریزاسیون و لذا بخشی از رسالت روشنفکران (از جمله روشنفکران دینی) است... بنابر این باید... حساب اخلاق را از دین جدا کنیم، و موضوعات اخلاقی را به طور مستقل از دین مورد بحث قرار دهیم، و بکوشیم داوریها و رفتارهای اخلاقی خود را بربنیانهای عقلی مستقل از دین قرار دهیم.

این بخشی از فرایند سکولاریزاسیون است که به گمان من عمدتا باید در دستور کار روشنفکران دینی باشد"36.

نراقی در مقاله" آیا اخلاق متکی به دین است" ، آموزه ی" اخلاق قائم و متکی بر دین است "را در هر سه سطح متافیزیکی، معرفت شناسانه و روان شناسانه ، کاذب نشان می دهد و می‌گوید:"اخلاق به هیچ یک از آن معانی سه گانه قائم و متکی بر دین نیست"37.

وی پس از آن به سراغ سه گروهی می‌رود که در یک جامعه دینی بیش از سایرین در معرض خشونت قرار دارند. گروه نخست زنان ،گروه دوم اقلیتها(اقلیتهای دینی، اقلیتهای جنسی)،گروه سوم حاشیه نشینان و زمین خوردگان(تن فروشان، معتادان،زندانیان، محکومان به اعدام و...). نراقی ،به عنوان نمونه، در مقاله ای بلند استدلال می‌کند که دلایل عقلی استواری در تقبیح اخلاقی رفتارهای همجنس گرایانه وجود ندارد38، و اگر مسلمانان آن نتیجه را عقلاً بپذیرند، در آن صورت ممکن است تفسیری از قرآن ارائه داد که با آن نتیجه عقلانی سازگار افتد39.

همچنین در مورد سقط جنین، نراقی استدلال می‌کند که اگر ما حقّ زنان نسبت به بدن خود را در میان آوریم، آنگاه تحت شرایط معینی می‌توان حقّ مادر در سقط جنین را به رسمیت شناخت40.

۵- سعید حجاریان:

سعید حجاریان بحث در باره ی سکولاریزاسیون را از اوائل دهه هفتاد آغاز کرد. وی تاکید کرد:"به گمانم طرح مساله تئوری عرفی شدن و بررسی جوانب گوناگون آن در کشور ما بسیار دیر شده است"41. به گمان وی " افتراق میان نهاد دین و نهاد سیاست و پیدایش دو حوزه مصلحت"راهگشای پیدایش دولت مدرن است و دولت مدرن" دایر مدار مصالح عامه است" نه شریعت الهی42. فرایند عرفی شدن یا سکولاریزاسیو ن در ادیان محصول جمع میان مصالح دنیوی و اخروی است:

"یک دستگاه فقهی که خود را متکفل تلفیق این دو نوع مصلحت می‌داند ، در ذات خود، عناصر عرفی شدن را می پروراند و این فرآیند، تنها در سطح حقوق و اخلاق که بیرونی ترین لایه های دین است و با جهان متحول مماس است(و لذا بیشتر در معرض فرسایش قرار دارد) باقی نمانده و سایر سطوح را نیز در می نوردد"43. در سطح حقوقی :"هر قدر یک قاعده حقوقی، وظیفه تلفیق مصالح گروه های ذینفع بیشتری را به عهده داشته باشد، شتابانتر عرفی می‌شود؛ بالعکس، کاهش تعداد طرفین یک قرارداد ، احتمال قدسی ماندن آن قرارداد را بیشتر می‌کند. لذا ما هیچ قاعده حقوق بین الملل شرعی نداریم. قوانین مربوط به حقوق و نهادهای عمومی (و در راس آنها دولت) که با مصالح عامه بیشتر سر و کار دارد در معرض عرفی شدن قرار می گیرد. اما رابطه انسان و خدا که توسط احکام عبادی تنظیم می‌شود، می‌تواند همواره قدسی باقی بماند"44.

سکولاریزاسیون از نظر حجاریان یعنی :"انتقال از ساحه قدسی به ساحه عرفی"45 که دو فرایند مرتبط با هم را در بر می گیرد.در فرآیند اول امور حقیقی عقلانی می‌شوند و در فرآیند دوم امور هنجاری و اعتباری عقلایی می‌شوند46. دراین فرآیند کل اعتباریات حقوقی از نهاد دین به نهاد دولت منتقل می‌شود و نهاد دین " تنها به تنظیم رابطه انسان و خدا می پردازد...و...دین به ساحه خصوصی معطوف می گردد"47.

تمام حقوق جنبه قراردادی پیدا می‌کند.چرا دین ودولت از یکدیگر جدا می‌شوند. چون: "به لحاظ نظری،اساسا دین با امور ثابت و مفاهیم قدسی سر و کار دارد و دولت با امور دائم التغیر باید بتواند با حربه مصلحت و منفعت ملی آنها را رتق و فتق کند. همین امر، زمینه اصلی افتراق میان دو نهاد متولی دین و دولت را تشکیل می دهد"48.

چرا جدایی نهاد دین از نهاد دولت مطلوب و به نفع دین است.برای اینکه دولت دینی تمام "سرمایه های قدسی نهاد دین را ذوب و ناکارکرد" می‌کند. فقه امری هویت ساز و غیریت تراش است. فقه شیعی برای ایجاد هویت مستقل شیعیان در مقابل اهل تسنن ساخته شده است:" يكی از عناصر قوی هويت‌ساز، شريعت و فقه است؛ اين كه مثلاً چگونه وضو بگيريم يا دست بسته نماز بخوانيم يا در حج نماز و طواف نساء به جا آوريم و صدها ريزه‌كاری ديگر در آيين‌ها وتشريفات مذهبی كه شيعه را از اهل سنت و جماعت جدا كرده است به دليل هويت و تشخّص اجتماعی بوده است.

حتی روايتی داريم كه می‌گويد خذ ما خالف العامه يعنی هر چه را كه اهل سنت و جماعت گرفته‌اند شما مخالف آن عمل كنيد و اين چيزی نيست جز غيريت‌تراشی"49. احکام فقهی غیر عبادی هم دیگر مفید فایده نیستند و طبع آدمیان آنها را بر نمی تابد: "مثلاً سنگسار يا قطع يد سارق جزء اموری بوده‌اند كه كمابيش منسوخ شده‌اند و اين جز به دلايل جامعه‌شناسانه رخ نداده است.

شايد در جامعة قبايلی عرب، سنگسار كردن زانی و زانيه باعث عبرت ديگران می‌شده است، اما در ايران در مواردی مردم حاضر نشده‌اند به عنوان مجريان امر، حكم خدا را اجرا كنند؛ يعنی طبع از اين كه فعلی را انجام دهد كه حاكم شرع بدان حكم كرده، مشمئز می‌شود و حتی آن را وهن‌اسلام می‌داند"50.

از نظر حجاریا ن نقد قدرت از راه نقد دین می گذرد.چون: "قدرت سیاسی برای مشروعیت یابی از دین بهره ها می جوید،لذا نقد قدرت از معبر نقد دین می گذرد. شما نمی‌توانید دولت دینی و اخیرا ایدئولوژیک را نقد کنید بی آنکه به دستگاه های باز تولیدکننده ی آن بپردازید...قدرت برای آنکه تبدیل به اقتدار شود به عاملی مشروعیت یاب نیاز دارد و ناگریز خود را در لفافه ای از دین یا شبه دین یا ایدئولوژی می پیچد و شما نمی‌توانید برای نقد لب قدرت از این اقشار عبور نکنید"51.

نقد دین نزد حجاریان حد یقفی ندارد.نواندیشان دینی ، تجدد را پذیرفته اند و: "در تجدد یوتوپیا از گذشته تاریخ به آینده آن منتقل می‌شود، ایده آل ما وضع کنونی کشورهای راقیه است و باید خود را به کاروان آن کشور ها برسانیم. این رویکرد(نو اندیشی دینی) با رفرماسیون آغاز می‌شود، اما پروژه ای باز است و می کشد هر جا که خاطر خواه اوست.

آن رشته ای که بر گردن متجددین افکنده شده، عقل نقاد خود بنیاد مابعدکانتی است. تیغ نقد هر چقدر می‌خواهد می برد، نحن ابناء الدلیل و نمیل حیث یمیل. دگم و جزمی موجود نیست، حتی تاویل هم نیست، از متدهای تاویلی ، از پدیدارشناسی و اتنومتدلوژی هم خبری نیست، از نظر متجددین ،دین پیرایی واقعی نقادی با عقل خود بنیاد مابعد کانتی است،اگرچه ممکن است کل دین را بپیراید، اما باکی نیست. این بنیاد نو اندیشی دینی است"52.

پس به نظر حجاریان، پروژه روشنفکری دینی ،در بنیاد خود ، به گونه ای است که در نهایت منطقی خود ، تا دین پیرائی تمام عیار پیش می‌رود.

حجاریان به جدایی نهاد دین از نهاد دولت رضایت نمی دهد.او در توضیح مسلمانی مصدق و بازرگان، آنها را "مسلمان سکولار" می نامد که دین را به حوزه ی خصوصی و شخصی رانده اند و قلمرو سیاسی و عمومی را از حضور دین پیراسته اند. بدین ترتیب مسلمان سکولار زاده می‌شود. وی می‌گوید:

"به نظر من "سكولار مسلم" كسی است كه عرصه سياست را از سپهر دين جدا می كند. دين را متعلق به حوزه خصوصی می‌داند و سياست را از آن سپهر همگانی می شمارد. سياست در چنين نگاهی به عرف عام می پردازد و دين به عرف خاص، در سياست خرد جمعی تصميم می گيرد و در دين خرد شخصی. دين، شرع است و شرع عرف خاص، اما سياست عرف عام است.

مصدق اين چنين اعتقادی داشت و در نتيجه "سكولار مسلم" بود يعنی هم مسلم بود هم سكولار. همچنان كه مرحوم بازرگان هم در اواخر عمر (هنگامی كه خطابه ی خدا و آخرت هدف بعثت انبيا را ايراد كرد) "سكولار مسلم" بود. يعنی در حوزه خصوصی مسلم بود و در حوزه عمومی سكولار. چنين فردی خمس و زكات می پردازد، سينه زنی و زيارت می كند، نماز می‌خواند اما سكولار هم هست. همچون مردم آمريكا كه مؤمن ترين مردم غرب هستند اما سكولار هم هستند.

مصدق، مصداق مسلم سكولار بود. اهل میخواری نبود نماز می‌خواند و روزه می گرفت و حج می‌رفت اما دين را در سياست دخالت نمی‌داد. نمی‌گفت در مدارس حتما بايد اعمال دينی ادا شود، افرادی كه اعتقاد دينی ندارند حق شهروندی (مانند انتخاب شدن) ندارند. دين از نگاه يك "مسلم سكولار" متعلق به عرصه خصوصی است مانند غذا، مانند ذائقه. مسلم سكولار در جهان واقع نمونه های قابل توجهی دارد. سياستمداران ترك مانند رجب طيب اردوغان و نجم الدين اربكان مسلم سكولار هستند كه در سياست و عمل سياسی كماليست هستند اما در مذهب و عمل مذهبی مؤمن... مسلم سكولار در واقع تلاش می كند "برای اين كه سكولار نشويم، سكولار شود". در اين جمله سكولار اول و سكولار دوم تفاوت دارند. سكولاريسم در معنا و واژه ی اول خود همان گيتيانه شدن است اما سكولاريسم در معنا و واژه دوم "افتراق ساختاری بين نهاد دين و نهاد دولت" را مورد توجه قرار می دهد.

بنابراين بهتر است اين جمله را اين گونه بنويسم كه: "برای اين كه قدسيت زدايی از دين صورت نگيرد بايد ميان نهاد دين و نهاد دولت افتراقی ساختاری صورت گيرد". مسلم سكولار اعتقاد دارد ادغام اين دو نهاد همان ابزار شدن دين در دست قدرت مداران است. در نتيجه دين از بين می‌رود و بايد برای حفظ دين آن را از دولت جدا كرد"53.

نتیجه

آیا سخنان نقل شده از نواندیشان دینی حاکی از آن است که آنها موافق دولت دینی و مخالف سکولاریسم اند؟ روشن است که نواندیشان دینی از تفکیک نهاد دین از نهاد دولت دفاع می‌کنند، دولت دینی را دموکراتیک به شمار نمی‌آورند،سکولاریسم را یکی از اوصاف نظام های دموکراتیک به شمار می‌آورند. نواندیشان دینی مسلمانند، اما به حکومت دینی باور ندارند. آنها مدافع و مبلغ نظام سیاسی دموکراتیک،کثرت گرایانه،جامعه‌ی مدنی،حقوق بشر، برابری حقوقی زنان و مردان،و... هستند. جمهوری اسلامی نواندیشان دینی را به ضدیت با دین متهم می‌کند. حتی برخی از آنها را مرتد و ملحد خوانده است.

از سوی دیگر، برخی از خداناباوران نواندیشان دینی را مدافع حکومت دینی به شمار می‌آورند. نواندیشان دینی از زوایای گوناگون قابل نقد هستند و باید نقد شوند، اما نقد معطوف به آرای واقعی افراد است، نه اتهامات بلادلیل. می‌توان با تفسیر آنان از دین و سکولاریسم موافق نبود، اما نمی‌توان آنان را مدافع و مبلغ دولت دینی یا حکومت دینی معرفی کرد.

پرسش این است: محل نزاع کجاست؟ اگر اعتقاد و عدم اعتقاد به دولت دینی یا حکومت دینی محل نزاع باشد،بدون تردید نمادهای نواندیشی دینی مخالف دولت دینی و حکومت دینی اند و از جدایی و تفکیک نهاد دین از نهاد دولت دفاع می‌کنند. نواندیشان دینی بر این باورند که حقوق بشر و شهروندی همه ی انسان ها- اعم از دیندار و بی دین،مسلمان و نامسلمان، زن و مرد،روحانی و غیر روحانی- را در بر می گیرد. آنها "انحصارگرایی معرفتی" را قبول ندارند و مدافع "کثرت گرایی معرفتی" هستند. پس محل نزاع کجاست؟

به نظر می رسد که چیز دیگری محل نزاع باشد. برخی از خداناباوران دین و مذهب(خصوصاً اسلام) را پدیده هایی موهوم، کاذب و افیون به شمار می‌آورند که از طریق دینداران تمامی مسائل و مشکلات ایران را پدید آورده است. فرض کنیم خداناباوران به حقیقت مطلق و مطلق حقیقت دست یافته باشند(انحصار گرایی معرفتی)، تساهل و تسامح حکم می‌کند که بی دین ها، دینداران "کاذب اندیش" و "فاقد عقلانیت" را تحمل کنند تا زندگی صلح آمیز امکان پذیر شود. اما اگر "انحصار گرایی معرفتی" قابل دفاع نباشد- که نیست- و حقیقت معشوقی باشد که هیچگاه تن به وصال نمی سپارد، یعنی همه ی آدمیان حظی از حقیقت برده اند و گام به گام به حقیقت نزدیک و نزدیکتر خواهند شد، در این صورت معلوم نیست آن مدعیات بزرگ درباره ی دینداران صادق باشند.

نباید گمان باطل برد که فقط "دیکتاتوری دینی" می‌تواند وجود داشته باشد و وجود دارد، "دیکتاتوری سکولار"(استالین، هیتلر، موسولینی،و...) هم می‌تواند وجود داشته باشد و وجود داشته است. رضا شاه می‌خواست همه ی زنان را به زور بی حجاب کند(دیکتاتوری سکولار)، آیت الله خمینی هم همه ی زنان را به زور با حجاب کرد(دیکتاتوری دینی یا مذهبی). هیچ کدام از آن دو بر این باور نبودند که زنان مالک بدن خود هستند و آنها باید آزادانه درباره ی پوشش خود تصمیم بگیرند. رضا شاه و محمد رضا شاه،آیت الله خمینی و آیت الله خامنه‌ای، به باورها و اعتقادات مردم هم کار داشتند و دولت را در این قلمرو مسئول و مکلف به شمار می‌آوردند.

سه دهه از انقلاب ۵۷ گذشته است. آن روز نیروهای غیر دموکرات در مقابل هم ایستادند و با سلاح و رگبار گلوله ها به هم پاسخ گفتند. اینک وضع تا حدود زیادی تغییر کرده است. دموکراسی و حقوق بشر به گفتمان مسلط مبدل شده اند. تعداد بی شماری از فاعلان و عاملان آن دوره، دموکرات شده اند. پرسش اصلی این بود: با این رژیم چه باید کرد؟

پاسخ اول این است که رفتارهای این رژیم را به الگو تبدیل نسازیم و روش های مواجهه ی با مخالفانش- یعنی دروغگویی، اتهام زنی بدون دلیل، اهانت و...- را سرمشق قرار ندهیم. باید به صراحت تمام بگوئیم که قرار نیست هیچ فرد و گروه و صنف و سازمانی از فرایند دموکراتیک حذف شود.

قرار نیست که یک گفتمان خاص دیگران را به "غیر" و "دیگری" تبدیل سازد و بدینترتیب آنها را حذف کند. باید بپذیریم که همه با هم این راه بلند را بپیمائیم. ایران آزاد کشوری است که ظرفیت تحمل همه ی افراد و اعتقادات و سبک های زندگی را داراست. اگر "استبداد دینی" ناپذیرفتنی است، که هست،"استبداد سکولار" هم ناپذیرفتنی است. این رژیم به "دیگری" و "تفاوت" احترام نمی گذارد، اگر ما با این رژیم تفاوت داریم، باید به "دیگری" و "تفاوت" احترام بگذاریم و به دگراندیشی و دگرباشی خوشامد بگوئیم. این رژیم بی دینان را ملحد می‌خواند،گروهی از خداناباوران هم دینداری را "محال اندیشی" و عصر حجری قلمداد می‌کنند.

احترام به دیگری، یکی از ارکان دموکراسی خواهی است. این رژیم زندانها و بازداشتگاهها را به مراکز خودشناسی، بازگشت به فطرت، کشف حقیقت و اعتراف به گناه و خطا مبدل ساخته است. باید همه ی دموکراسی خواهان به صراحت اعلام کنند که با این شیوه ها مخالفند و هرگز به چنین روش هایی برای ایجاد توافق فکری و عملی توسل نخواهند جست.

تا حدی که من می فهمم، پیش فرض انسان شناسانه ی دموکراسی این توهم نیست که انسان های خوب و ملتزم به فضائل اخلاقی رهبران سیاسی را تشکیل می دهند. پیش فرض واقع گرایانه ی دموکراسی این است که رهبران سیاسی انسان های طماع، فریبکار،منفعت طلب، دروغگو،فاسد و... هستند (جرج بوش،سارکوزی،برلوسکونی،و...). برمبنای این پیش فرض که رهبران سیاسی چنین آدمیانی هستند،دموکرات ها به دنبال ایجاد ساختاری هستند که به قدر کافی دست و پای رهبران سیاسی را ببندد،تا حد ممکن فساد، دروغگویی، فریبکاری، منفعت طلبی آنان را کاهش دهد.

ساختار دموکراتیک هم قادر به محو رذایل انسانی رهبران سیاسی نیست. آمریکا و جهان با این شانس روبرو بودند که دیک چینی، رامسفلد و جرج بوش در جامعه ای دموکراتیک به رهبری سیاسی رسیدند،اگر آنان زمامدار جامعه ای توتالیتر می‌شدند، چه می‌کردند؟ نباید وعده داد که رهبران نظام دموکراتیک آینده،نمادهای فضائل اخلاقی اند. باید توافق و اعلام کرد؛ ساختاری خواهیم ساخت: که فسادهای زمامداران را تا حد ممکن کاهش دهد، به باورها و اعتقادات مردم کار نداشته باشد، سبک های متفاوت زندگی را به رسمیت بشناسد، فرصتی برای ایجاد دادگاه های خلقی- انقلابی فراهم نیاورد، به هیچ کس بدون مستندات مقبول حقوق دانها و وکلا اتهامی وارد نسازد، خشونت را جایگزین گفت و گو نکند.

انقلاب اسلامی ۵۷ ، "استبداد دینی" را جایگزین "استبداد سکولار" کرد. هدف مبارزان این نیست که دوباره "استبداد سکولار" را جایگزین "استبداد دینی" کنند، وداع با دیکتاتوری، وداع با "استبداد دینی" و "استبداد سکولار" است، وداع با نارواداری نسبت به "دیگری" و "تفاوت" است. این آن کار مهمی است که باید انجام داد.

پاورقی‌ها:

۱- محمد مجتهد شبستری، نقدی بر قرائت رسمی از دین، طرح نو، ص ۱۴۴.

۲- پیشین، ص ۱۵۱.

۳- محمد مجتهد شبستری، تأملاتی در قرائت انسانی از دین ، طرح نو، ص ۱۵۱.

۴- پیشین،ص ۱۵۶.

۵- پیشین،ص ۱۶۸.

۶- پیشین، ص ۱۵۰.

۷- پیشین، ص ۱۷۹.

۸- پیشین، ۱۸۰.

۹ - عبدالکریم سروش،سنت روشنفکری دینی،ماهنامه مدرسه،شماره ۵، بهمن ۱۳۸۵،ص ۱۷.

۱۰- عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوی،صراط،ص ۳۵۶.

۱۱- پیشین،ص ۳۵۸.

۱۲- پیشین، ۳۶۱.

۱۳- پیشین، ۳۶۲.

۱۴- پیشین، ۷۱.

۱۵- پیشین،ص۷۷- ۷۸.

۱۶- پیشین،ص۳۶۶.

۱۷- عبدالکریم سروش،پیرامون بسط تجربه نبوی،ماهنامه آفتاب،شماره ۱۵،اردیبهشت۱۳۸۱،ص ۷۲.

۱۸- پیشین، ص ۷۸،

۱۹- پیشین، ص ۷۸.

۲۰- مصطفی ملکیان، سکولاریسم، باورهای دینی و حکومت،سایت نیلوفر، جلسه مورخ 8/2/1384در دفتر تبلیغات اسلامی قم.همچنین رجوع شود به سخنرانی سکولاریسم و خکومت دینی در،سنت و سکولاریسم ، صراط، ص۲۶۵- ۲۴۵.

۲۱- مصطفی ملکیان، مشتاقی و مهجوری،نشر نگاه معاصر،ص ۳۴۳.

۲۲- پیشین، ص ۱۵۲.

۲۳- پیشین، ص ۳۴۲.

۲۴- پیشین، ص ۳۴۶- ۳۴۵.

۲۵- پیشین، ص ۳۷۰.

۲۶- پیشین، ص ۱۲۸.

۲۷- پیشین، ص ۱۳۳-۱۳۲.

۲۸- پیشین، ص ۳۵۶.

۲۹- مصطفی ملکیان، راهی به راهی، جستارهایی در عقلانیت و معنویت، نشر نگاه، ص ۱۰۱.

۳۰- پیشین، ص ۱۲۴.

۳۱- پیشین، ص ۱۰۴.

۳۲- آرش نراقی، "عبدالکریم سروش و کمال پروژه‌ی روشنفکری دینی" ، نگا. سایت شخصی نراقی.

۳۳- احمد نراقی، رساله دین شناخت، مدلی در تحلیل ایمان ابراهیمی، طرح نو ، صص 87-59.


۳۴- پیشین ، صص ۱۲۴- ۸۸.

۳۵- پیشین ، ۱۵۰- ۱۲۶. همچنین مراجعه شود به سلسله بحث های " مدلی در فهم شریعت"،نگا. سایت شخصی نراقی .

۳۶- آرش نراقی، "گفت و گویی درباره ی اخلاق و عرفان"، نگا. سایت نراقی.

۳۷- آرش نراقی، "آیا اخلاق متکی بر دین است؟" ،نگا. سایت نراقی.

۳۸- آرش نراقی، "درباره اقلیتهای دینی". نگا. سایت نراقی.

۳۹- آرش نراقی، سخنرانی در دانشگاه UCLA تحت عنوان "اسلام و مسأله ی اقلیتهای جنسی"، نگا. سایت نراقی.

۴۰- آرش نراقی، "درباره سقط جنین"، نگا. سایت نراقی.

۴۱- سعید حجاریان، از شاهد قدسی تا شاهد بازاری، طرح نو،ص ۱۶۷.

۴۲- پیشین، ص ۲۲.

۴۳- پیشین، صص ۳۰- ۲۹ .

۴۴- پیشین، ص ۳۰.

۴۵- پیشین، ص ۷۱.

۴۶- پیشین، صص ۷۸- ۷۷.

۴۷- پیشین، ص ۷۹.

۴۸- پیشین، ص ۸۷.

۴۹- پیشین، جامعه شناسی فقه، ماهنامه ی آئین، شماره ۶.

۵۰- پیشین.

۵۱- سعید حجاریان، نامه به یک رفیق، پاسخ به نقد حاکمیت دوگانه.

۵۲- سعید حجاریان، زنده باد اصلاحات، ماهنامه آئین، شماره .

۵۳- سعید حجاریان، مصدق مسلمان سکولار، روزنامه شرق.


"پست مشترک"(3)


¦ 15 نظرات


با نام خدا

علیرغم اینکه می دانستند با تحریم مسابقه ای کوچک ، در زندگی کاری با تحریمی بزرگ، روبرو خواهند شد .ولی باز برسر این دو راهی ، تحریم را انتخاب کردند .

مسابقه ای که حتی اگر همه آثار شان از زیر تیغ ، جان سالم بدر میبرد، مخاطب آن به پنج هزار نفر هم نمی رسید .(آن هم قشر خاص نمایشگاه رو ).ولی اکنون حرف شان را، بگوش میلیون ها نفر رساندند.

زمان، زمان پاسخ به مردمی بود ،که در شکوفایی آنها سهیم بودند .زمان ،زمان بودن بود یا نبودن .

این بده بستان فی البداهه ،(بین مردم و هنرمند مردمی) ،چنان به دلها نشست ،که تبدیل به یک بدعت شد .بدعتی که باقی هنرمندان مردمی، اصناف دیگر را همراه کرد .

سینماگران ،چنان تصویری از خود،بجا گذاشتند .که این بار نه بر پرده نقرای ،بر جان مردم نشست . و پنجره دل تئاتری ها هم، بروی مردم گشوده شد . این همصدایی اهالی موسیقی ، به چنان آهنگی بدل شد ،که سالها مردم آن را زمزمه خواهند کرد .و حتی این روزها همصدایی ،گرافیست ها را می شنویم .که به انها میگوییم :به دلهای ما خوش آمدید .

آری ،کاریکاتوریست های ما مسابقه ای بزرگتر را انتخاب کردند .مسابقه ای که نه یک برنده ،که 176 برنده داشت .

و جایزه آن، تندیس طلایی آدمکی کارتونی بود ،که کتاب قطور تاریخ بدست داشت ،که در آن نام 176 کارتونیست حک شده بود .

ما وبلاگ نویسان ،به پاس قدر دانی از این هنرمندان ،این پست مشترک ،که برگ سبزی است به کارتونیست ها و همه هنرمندان مردمی کشور عزیزمان ایران، تقدیم میکنیم .

شما دوستان وبلاگ نویس هم،در صورت تمایل ،با درج این پست ،به خیل پست مشترکی ها بپیوندید.

ماراتن تا روز قدس !


¦ 31 نظرات

" اين روزها آنچه بيش از هر مطلب ديگري بر سر زبانهاست بحث روز قدس و حضور دوباره و حماسه آفرين سبزهاست.كمتر سايتي را مي توانيد بيابيد كه كه تجمعات روز قدس را بر قلم نياورده باشد و كمتر ديالوگيست كه در ميان صحبتها و در اخبار رد و بدل شود ولي به روز قدس ختم نشود.از وبلاگ ها گرفته تا فراخوان هاي پي در پي كروبي و در نهايت خطبه هاي نماز جمعه 2 روز پيش رهبري.
از طرفي ديگر بحث بر سر دستگيري كروبي و موسوي وحتي خاتمي هم به قدري جدي شده است كه بعيد نيست تا قبل از روز قدس كروبي را دستگير كنند.حال سوال اينجاست: آيا با دستگيري سران اصلاحات ، جنبش فرو مي نشيند يا بلعكس؛ روز قدس با حماسه اي عظيم تر و باشكوه تر به استقبال دولت كودتا و حكومت مستبد مي رود؟؟ پاسخ من به نظر دوم نزديك تر است.
این تحلیل، اثري از گروه فیس‌بوکی "انقلاب سبز" است. این گروه، از جمله گروه هاي فعال در فضاي مجازي اينترنت به شمار می‌رود. نقد جالب و موشكافانه ايست به همين دليل خواستم كه شما اين تحليل را از دست ندهيد . "
====================================================================

تحلیلی بر تلاشهای دولت کودتا در مقابله با تظاهرات روز قدس

تا روز قدس - ماراتن آغاز شده است

صفحه‌ی گروه انقلاب سبز در سایت فیس‌بوک

از ابتدای ماه رمضان، معترضان به نتیجه انتخابات، از آمادگی خود برای حضور در راهپیمایی رسمی روز قدس خبر دادند. در حالی که کودتاچیان، به خاطر ممانعت از رویارویی با مردم، مراسم مذهبی ماه رمضان را لغو کرده بودند، اما این بار در موقعیتی قرار گرفته اند که نه توان لغو روز قدس را دارند و نه میتوانند حضور مردم را تحمل کنند. اما به راستی مشکل کودتاچیان با حضور مردم چیست؟ چرا آنها علاوه بر تجمعات خودجوش و اعتراضی، از حضور مردم در مراسم رسمی هم بیمناک هستند؟ به اعتقاد ما میتوان این آشفتگی و هراس را در ضعف راهبردی نظامیان در مدیریت مبارزات سیاسی ارزیابی کرد.

در سالهای اخیر، رشد سرطانی سازمانهای امنیتی و نظامی، و نفوذ بی رقیب آنها در نهادهای عمده حاکمیتی باعث شد که بالاترین نهاد سیاسی کشور، در چارچوب فکری سپاه و در محاسبه ای نادرست، دکترین پیشنهادی نظامیان را به عنوان بهترین گزینه برای اداره کشور برگزیند، غافل از این که برگزیدن چنین مسیری با مقاومت مدنی جامعه مواجه خواهد شد. در واقع یک عنصر سیاسی - هر قدر هم که نادان و بی تدبیر باشد - به خوبی میداند که بروز هر نوع خشونت و خونریزی در جامعه به نفع حاکمیتش نیست. بنا براین برای تن دادن به این کار، باید توسط مشاوران و اطرافیانش قانع یا ترسانده شود تا مجاب به صدور فرمان آتش شود یا به امید ترساندن مردم، تهدید به برخورد خشونت آمیز کند. اما زمانی که خشونتهای بیرحمانه و بیسابقه ای همچون تیراندازی مستقیم، آدم ربایی، شکنجه، تجاوز و انواع جنایتهای دیگر، پاسخگوی نیازهای سیاسی حاکمیت نیستند، نظامیان برای این که حاکمیت سیاسی را قانع به پذیرش برنامه های خود کنند، راهی ندارند جز این که به حاکمان القاء کنند که راه طی شده، بازگشت ناپذیر است و اکنون، درست یا غلط، باید این راه را ادامه داد، چون بازگشت و عقب نشینی برابر با سقوط است و رقیب به دنبال انقلاب و سرنگونی است و به هیچ عنوان حاضر به مذاکره نیست. آتش افروزی و دو به هم زنی، آخرین ابزار و دستاویز برای فرماندهانی است که در مراکز عمده تصمیم گیری و تصمیم سازی، لانه کرده اند و به جای این که دستورات مقامات سیاسی را اطاعت کنند، خود به فضای ذهنی و سیاسی مافوق خود، شکل میدهند! اما تفاوتهای اساسی میان تربیت و نگرش نظامی با تربیت و نگرش سیاسی وجود دارد که باعث ایجاد ناهماهنگی و آشفتگی در میان عناصر نظامی و عناصر سیاسی کودتا میگردد. به همین دلیل است که با نزدیک شدن به هر مناسبت ملی یا مذهبی و با اعلام آمادگی مردم برای حضور در صحنه، انبوهی از بحث و جدل و چانه زنی و تناقض گویی در میان کودتاچیان روی میدهد که بگیرند، ببندند، بزنند یا ول کنند. اما در نهایت به نتیجه نمیرسند و تصمیم میگیرند که لغو کنند. و جالب آن که همین لغو کردن ها، نشان از ناتوانی کودتاگران در تصمیم گیری است؛ آنجا که نمیتوانند به تصمیم مشترک جمعی برسند، تصمیم گیری را به تعویق می اندازند. اما این حالت بن بست امکان تداوم ندارد. هر بار که مردم برای حضور در مراسمی اعلام آمادگی میکنند، و با بروز هر همبستگی و اعتراض اجتماعی، کودتاچیان، بحث و اختلاف نظر جدیدی را تجربه میکنند و این امر، آنها را به تدریج ضعیف تر و متزلزل تر خواهد کرد. به همین دلیل است که این روزها، همه در توصیف جنبش سبز، میگویند: ارتش خوب، ارتشی است که سایه اش بجنگد. اما روز قدس در این میانه وضعیتی استثنایی دارد. این بار، نظامیان هم معتقد به اولویت استفاده از ترفندهای سیاسی و تاکتیکهای روانی هستند. به همین دلیل از همه ابزارها و امکانات رسانه ای و سیاسی استفاده خواهند کرد. بهترین وسیله برای منصرف کردن مردم از شرکت در تظاهرات روز قدس، اولا، انحراف افکار عمومی از طریق خبر سازی و ثانیا ناامید کردن یا ترساندن مردم از خونریزی و کشتار دولت در این تظاهرات است. کودتا چیان، سرکوبهای چند ماه اخیر خود را مدارا و خویشتنداری (آن هم به سبک امیرالمومنین) مینامند و هشدار میدهند که در روز قدس دیگر مدارا نخواهند کرد.

اما در روز قدس، به سه دلیل مهم و اساسی، احتمال بروز خشونت، بسیار پایین است: اول اینکه، خشونتهای اعمال شده تا به امروز هیچ فایده موثری نداشته و ملت، دولت کودتا را تحت هیج عنوان نپذیرفته و نخواهد پذیرفت. دوم، ریختن خون مردم بیدفاع آن هم در روز قدس، که به صورت مسالمت آمیز در تظاهرات رسمی شرکت کرده اند، علاوه بر نقض فاحش حقوق بشر، ضربه ای خردکننده به ایدئولوژی رسمی حکومتی خواهد زد و تمام ادعاهای مذهبی آن را در مقیاس داخلی و بین المللی نابود خواهد ساخت. سوم و از همه مهمتر، مسئله سفر رئیس دولت کودتا به سازمان ملل است. در شرایطی که او اصرار دارد که هر سال به سازمان ملل برود و با ادعای مدیریت جهان، پیام صلح و دوستی صادر کند، انتشار خبر خشونت در ایران، در رسانه های بین المللی، اصلا برای دولت کودتا، قابل قبول نخواهد بود. بنا براین برای اولین بار در روز قدس، کودتا چیان در وضعیتی قرار میگیرند که راه حل خشونت آمیز برای آن ندارند. اما همه اینها دلیل نمیشود که دولت کودتا از حضور سبز مردم در تظاهرات روز قدس استقبال کند. به همین دلیل، این بار به جای استفاده از خشونت و زور عریان، سعی میکنند که از مجموعه ای از تاکتیکهای جنگ روانی یا «جنگ نرم» استفاده کنند.

تهدید به سرکوب خونین مردم، تهدید رهبران جنبش به دستگیری، اقدام به دستگیری یا حصر خانگی رهبران جنبش همراه با تظاهر به برخورد جدی با عوامل شکنجه و تجاوز، انجام مانورهای شهری، اقدام به بمبگذاری یا حملات تروریستی ساختگی، قطع یا ایجاد اختلال در وسایل ارتباطی ، و ایجاد واکنش یا انفعال در جامعه از طریق انتشار اخبار غیر منتظره (بمب خبری) و هر اقدام تهاجمی دیگر، از جمله تاکتیک هایی است که ممکن است تا قبل از روز قدس در دستور کار کودتاچیان قرار گیرد. اما به احتمال زیاد، تا قبل از روز قدس، شاهد حرکتهای غیر متعارف از سوی دولت کودتا خواهیم بود چرا که نظامیان، پیش از این، با استفاده نابهنگام از زور عریان، تاثیر تاکتیکهای روانی و رسانه ای را به شدت تضعیف کرده اند. اکنون ماشین تبلیغات انحصاری دولت (صدا و سیما) چنان بدنام و ناکارآمد شده است که میتوان آن را اسقاط شده دانست. نیروی انتظامی و قوه قضائیه، بیش از آن که نگهبان نظم و امنیت تلقی شوند، به عنوان گروهی آدم ربا، متجاوز و اغتشاشگر شناخته میشوند و اعتماد عمومی به دستگاه ها و رسانه های دولتی به شدت کاهش یافته است. در حال حاضر، فضای روانی جامعه به صورتی است که بانگ الله اکبر یک نوجوان در تاریکی شب، به مراتب بیشتر از هشدارها و خط و نشان کشیدنهای مقامات عالی نظام تاثیر دارد و تظاهر به دلجویی و احقاق حق ستمدیدگان و شکنجه شدگان کهریزک، نمیتواند چهره مخدوش رسانه ها و نهادهای دولتی را ترمیم کند. در نگرش نظامیان، هر گونه عقب نشینی و مصالحه به معنای پذیرش شکست است و همین ترس وسواسی باعث شده است که دیگر دولت، حتی به صورت تاکتیکی و ساختگی نمیتواند برای دلجویی از مردم و ترمیم چهره خود در افکار عمومی، اقدامی صورت دهد، چرا که ممکن است مطالبات معترضان، افزایش یابد. بنابراین در روزهای منتهی به روز قدس، حملات و تهدیدات و اقداماتی مشابه آنچه که شورای عالی امنیت ملی در قدغن کردن رسانه های غیر دولتی از انتشار هر نوع خبر و گزارش در مورد موسوی و کروبی انجام داد، (ممنوع التصویر و ممنوع الخبر شدن رهبران جنبش) ادامه خواهند یافت. بعید نیست که در روزهای باقیمانده، با دستگیر کردن رهبران جنبش، دست به تحریک مردم و ایجاد موجی از خشونت و کشتار دست بزنند تا با ایجاد وحشت و هراس، از حضور میلیونی مردم در روز قدس جلوگیری کنند.

اما با همه این اقدامات پیشگیرانه، در نهایت دولت کودتا، در روز قدس چاره ای جز این ندارد که خود را در معرض یک آزمون اجتماعی بزرگ قرار دهد. به این ترتیب روز قدس، مانند مسابقه ای حساس خواهد بود که هر دو تیم برای رسیدن به شرایط ایده آل مسابقه، از چند روز قبل به «اردو» میروند و خود را از مسایل و دغدغه های حاشیه ای و انحرافی جدا میکنند تا با نهایت تمرکز در زمین بازی حاضر شوند. این که آحاد جامعه تا آن روز در کدام اردو قرار بگیرند، به تلاش و تمرکز دو طرف بستگی دارد. اما بلوف و کرکری هم یکی از اجزای جدایی ناپذیر هر مسابقه ای است. همیشه کسانی هستند که بلوف میخورند و جا میزنند، اما بـرنده ها، فـقط به بــردن فـکر میکنند.


ن